احمدی نژاد و رابطه با آمریکا؟
برای خواندن مطلب از رمز در اختیار استفاده کنید
برای خواندن مطلب از رمز در اختیار استفاده کنید
من با سوغاتى خریدن مخالف نیستم، اما با این بازارگردىها چرا؛ خیلى بد است. یك عدهاى عطش بازارگردى دارند؛ اینها ملت شما را، مردم شما را سبك میكند؛
در ادامه به آمار درآمد عربستان از بازارهایش در موسم حج توجه کنید!
اگر خدا نخواهد حتي آمريكا با 700 ميليون دلار تجهيزات الكترونيكي پيشرفته به عراق در يك سال هم نمي تواند كاري كند.
اگر خدا نخواهد آمريكا با اعطاي 500 تن "فيودي گليوگون" به عراق براي تبديل به گاز خردل براي استفاده در جنگ عليه ايران هم كاري از پيش نمي برد .
اگر خدا نخواهد پناهگاه 4800 نفره انگليس و ساخت كاخ رياست جمهوري مجهزبه تله پرينت و.... هم نمي تواند مامن خوبي براي صدام باشد.
اگر خدا نخواهد شركت فيات ايتاليا باهديه نه ميليون مين به ارزش 225 ميليون دلار هم نمي تواند خللي در استواري جمهوري اسلامي ايران ايجاد كند.
اگر خدا نخواهد آلمان با شش خط توليد سلاح شيميايي در مجتمع سامراه ، با گاز خردل و اسيد پروسيك و گازهاي عصبي سارين و تابون و ..... هم نمي تواند ياوري براي صدام باشد.
اگر خدا نخواهد بمب هاي شيميايي اسپانيا ، و خوشه اي آمريكا و شيلي هم كاري از دست شان بر نمي آيد.
اگر خدا نخواهد 5/3 ميليارد دلار موشك و تسليحات مجاني مصر به عراق هم بي خاصيت مي شود.
اگر خدا نخواهد 350 هزار بشكه نفت عربستان و تبليغات سياسي آنها هم كاري از پيش نخواهد برد.
و...
و اكنون:
اگر خدا نخواهد 30 سال تحريم آمريكا بر ايران نه تنها انرژي منفي بر عزم ما نمي گذارد بلكه نتيجه عكس مي دهد.
اگر خدا بخواهد ايران مي تواند بدون هيچ وابستگي به غيراز انرژي هسته اي،سلول های بنیادی،فناوری نانو،تولیدات داروهای کم یاب، ماهوارة اميد و... دست پيدا كند.
اگر خدا بخواهد مردم بي دفاع غزه و لبنان مي توانند جلوي تجاوز ارتش سوم جهان ( اسرائيل ) را بگيرند.
اگر خدا بخواهد هتاکی به مقدسات مسلمانان نه تنها باعث انزوای مسلمانان نمیشود بلکه باعث اتحا و همدلی آنان میشود.
اگر خدا بخواهد اجلاس غیر متعهد ها با همه کارشکنی های دشمن با موفقیت در تهران برگزار میشود.
و اگر خدا بخواهد كشور امام زمان (عج) به بركت خون شهدا پايدار خواهد ماند .
و خدا مي خواهد چون شما مي خواهيد .
اِنّ الله لا يُغير ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم رعد 11
خاطراتی خواندنی از شهید دکتر مجید شهریاری
شاگرد
شهید: دکتر برایمان تعریف کرده بود که کلاس اول یا دوم
دبستان که بوده، موقع املا نوشتن یکی از همکلاسی ها از روی دست دکتر تقلب می کرده.
دکتر می گفت لجم در می آمد که چرا کسی که درسش خوب نیست نمره اش اندازه من شود؟
گفت عمداً بعضی کلمات را غلط نوشتم تا او هم غلط بنویسد. خودم هم که قبل از اینکه
دفترم را به معلم بدهم، سریع غلط ها را پاک کردم.
شاگرد شهید: دکتر می گفت معلم های دوره دبیرستان که پدرم را می دیدند به پدرم می گفتند این خیلی درسش خوبه. ان شاالله استاد میشه. پدر هم جواب می داد که مجید! عمراً استاد دانشگاه بشه!اینقدر شیطونه که نمیشه.
همسر شهید: عادت به ترتیل داشت. انصافاً صدای قشنگی داشت. یکی از دوستان صدای ترتیلش را ضبط کرده. الآن در موبایل دخترم هست. به سبک استاد پرهیزگار میخواند. با حافظ عجین بود. از خواندن دیوان حافظ لذت میبرد. وقتی حافظ میخواند، اشک روی گونههایش روان بود. بعضی وقتها دلش میخواست خانمش را هم شریک کند. میآمد آشپزخانه، می گفت عزیز؛ ببین چه گفته، شروع میکرد به خواندن من هم ظرف میشستم. طوری رفتار میکردم که یعنی گوشم با تو است. قابلمه را زمین گذاشتم و نشستم؛ گفتم بخوان. این یک بیتش را دوباره بخوان. میخواستم به او نشان دهم که من هم در این حال هستم. خیلی با توجه به او گوش دادم. شاید احساس میکرد که من هم یک ذره میفهمم. خوشحال میشد. همیشه به خدا میگفتم چه شد که مجید را سر راه من قرار دادی.
دوست شهید: به خاطر کمبود روحانی پیش نماز خوابگاه هر از گاهی تغییر میکرد، این امر برای ما در اقتداء به افراد مختلف مشکل ایجاد میکرد. یکی از ملاکهای ما در اقتداء به افراد این بود که آقا مجید به ایشان اقتداء کرده باشد.
شاگرد شهید: رفتار دکتر به گونهای بود که آدمها را به مسائلی راغب میکرد. خیلی از دختران دانشجو که هنگام ورود به دانشگاه با مانتو بودند بعد از یکی دو سال که با ایشان یا دکتر عباسی آشنا میشدند چادری میشدند.
همسر شهید: سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برای بچهها تعریف میکنم، میبینم که بچهها اصلاً در مخیلهشان نمیگنجد. وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت میخواهی خانه بگیرم؟ گفتم نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پلههای خوابگاه بالا رفتم. یک سوئیت کوچک متأهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هستهای صحبت کردیم.
سلطانی شبی در تخت خفته و گله می کرد که:
خدایا چرا بر ما نظر نمی کنی؟
صدایی از بام شنید.
سلطان آواز داد کیستی؟
جواب داد : آشناست . شتری گم کرده ام دنبال آن می گردم.
سلطان گفت : ای جاهل ،شتر در بام می جویی؟
جواب داد : ای غافل ،خدای را در جامه اطلس ،
خفته بر تخت زرین می طلبی؟
بسم الله الرحمن الرحیم
خواندن دو ركعت نماز ما بین مغرب و عشا در تمام شبهاى این دهه در هر ركعت بعد از حمد بخواند یك مرتبه توحید و آیه
وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً
وَ قَالَ مُوسَى لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ
ترجمه :و وعده گذاشتیم با موسى سى شب و تمدیدش كردیمده شب دیگر پس تمام شد میقات پروردگارش چهل شب
و موسى به برادرش هارون گفت جانشین من باش در قومم و مصلح باش و به راه مفسده جویان مرو.
با خواندن این نماز انشاءالله در ثواب حج حاجیان شریک شوید
سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان هفته گذشته در سخنان مهمی به جزئیات نفوذ مقاومت به عمق رژیم صهیونیستی و پرواز پهپادی با فناوری ایرانی بر فراز فلسطین اشغالی پرداخت که در لابلای آن به نکته مهمی اشاره کرد و آن موضوع، جزایر اشغال شده عربستان توسط رژیم صهیونیستی بود؛ مسئلهای که مقامات آل سعود چندان رغبتی به اظهارنظر درباره آن یا موضعگیری ندارند.
سالهاست که رژیم صهیونیستی بخشی از خاک عربستان سعودی را به تصرف خود درآورده بدون آنکه حتی مردم این کشور از این موضوع مطلع باشند و آلسعود نیز هیچ اقدامی برای باز پس گرفتن آن از خود نشان دهد. «جزیره تیران» به طور رسمی تابع کشور عربستان سعودی است و در ورودی تنگه تیران قرار دارد و خلیج عقبه را از دریای سرخ جدا میکند. مساحت جزیره تیران بالغ بر ۸۰ کیلومتر مربع است. این جزیره به همراه «جزیره صنافیر» که مساحت آن به حدود ۳۳ کیلومتر مربع بالغ میشود، قبل از جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ از سوی «ملک فیصل» در اختیار جمال عبدالناصر، رئیس جمهور وقت مصر قرار گرفت تا مصر از این جزایر در جنگ علیه رژیم صهیونیستی استفاده کند.
این دو جزیره در دهانه ورودی خلیج عقبه، یعنی تنگه تیران در شمال دریای سرخ قرار دارند. عربستان سعودی، اردن، رژیم صهیونیستی و مصر کشورهای حوزه خلیج عقبه را تشکیل میدهند. کشورهای عربستان و مصر در دو طرف تنگه تیران قرار دارند. خلیج عقبه تنها راه دسترسی مستقیم رژیم صهیونیستی به دریای سرخ است، هم اکنون این رژیم نه تنها کنترل دو جزیره صنافیر و تیران را در دست دارد، بلکه عملا کنترل تنگه تیران نیز در اختیار رژیم صهیونیستی است.
:بصیرت یعنی اینکه خط درگیری با دشمن را تشخیص بدهی»
هيچ باغباني را سرزنش نمي كنند كه چرا دور باغ خود حصار و پرچين كشيده است، چون باغ بي ديوار، از آسيب مصون نيست و ميوه و محصولي براي باغبان نمي ماند.
هيچ كس هم با نام و بهانه «آزادي» ديوار خانه خود را بر نمي دارد و شبها در حياطش را باز نمي گذارد، چون خطر رخنه دزد، جدي است.
هيچ صاحب گنج و گوهري هم، جواهرات خود را بدون حفاظ، در معرض ديد رهگذران نمي گذارد تا بدرخشد، جلوه كند و چشم و دل بربايد، چون خود جواهر ربوده مي شود.
هر چيز كه قيمتي تر باشد، درصد مراقبت از آن بالاتر مي رود.
هر چه كه نفيس تر باشد، بيم ربودن و غارت بيشتر است و مواظبت لازمتر.
مگر نه اينكه آثار نفيس خطي را در موزه ها و ويترينها مي گذارند، تا با لمس دستهاي اين و آن، خراب نشود و از ارزش نيفتد؟!
اينها همه، فرمان عقل است و اقتضاي تجربه.
اگر در شيشه عطر را باز بگذاري، عطرش مي پرد.
اگر رشته مرواريد را در كمد و صندوق نگذاري و در آن را نبندي، گم مي شود.
اگر در مقابل پنجره خانه ات، توري نزني، از نيش پشه ها و مزاحمت مگسها در امان نخواهي بود.
وقتي راه ورود پشه ها را مي بندي، خود را «مصون» ساخته اي، نه «محدود» و زنداني.
وقتي در خانه را مي بندي، يا پشت پنجره اتاقت پرده مي آويزي، خانه خود را از ورود بيگانه و نگاههاي مزاحم در پناه قرار داده اي، نه كه خود را در قيد و بند و حصار افكنده باشي.
اين را هم عقل و تجربه ات فرمان مي دهد.
قرآن هم مي گويد: زنان خودآرايي و خودنمايي و عشوه گري نكنند، تا مورد آزار بيماردلان قرار نگيرند. (ر.ك: «فَلا تَخضَعنَ بِالقَولِ فَيَطمَعَ الّذي في قلبهِ مرضٌ» (احزاب، آيه 32 و 33 ؛ نيز نور آيه 30 و 31)
اگر براي ايمني از خطرها و آسودگي از مزاحمان، خود را بپوشانيم، نه كسي ايراد مي گيرد، و نه اگر هم ايراد بگيرد، اعتنا مي كني چرا كه سخنش را بي منطق و ناآگاهانه مي داني و مي بيني.
اينكه: «دل بايد پاك باشد»، بهانه اي براي گريز جاهلانه از همين مصونيت است و آويختن به شاخه «لاقيدي»، وگرنه از دل پاك هم نبايد جز نگاه و رفتار پاك برخيزد.
ظاهر، آيينه باطن است و ... «از كوزه همان برون تراود كه در اوست».
زن، به خاطر ارزش و كرامتي كه دارد، بايد محفوظ بماند و خود را حراج نكند و در بازار سوداگران شهوت خود را به بهاي چند نامه و نگاه و لبخند، نفروشد.
زن به خاطر لطافتي كه دارد، نبايد در دست هاي خشن كامجويان ديوسيرت، كه نقاب مهرباني و عشق به چهره دارند، پژمرده شود و پس از آنكه گل عصمتش را چيدند او را دور اندازند يا زير پايش له كنند.
زن به خاطر عصمتي كه دارد و ميراث دارِ پاكي مريم است، نبايد بازيچه هوس و آلوده به ويروس گناه شود.
گوهر عفاف و پاكي، كم ارزش تر از طلا و پول و محصول باغ و وسايل خانه نيست.
دزدان ايمان و غارتگران شرف نيز فراوانند.
سادگي و خامي است كه كسي خود را در معرض ديد و تماشاي نگاه هاي مسموم و چشم هاي ناپاك قرار دهد و به دلبري و جلوه گري بپردازد و خيال كند بيماردلان و رهزنان عفاف را به وسوسه نيم اندازد و از زهر نگاه ها و نيش پشه هاي شهوت در امان مي ماند.
هر شاخه كه از باغ برون آرد سر در ميوه آن طمع كند راهگذر
بعضي از «نگاه»ها، ويروس «گناه» منتشر مي كنند و بعضي از چهره ها حشره مزاحمت جمع مي كنند.
تاريخچه اندلس و شكست مسلمانان و سقوط تمدن اسلامي در اسپانيا، مگر جز به خاطر هجوم فساد غربي به كانون عفاف و تقوي مسلمانان بود؟!
خراب كردن همه ديوارها و برداشتن همه پرده ها و بازگذاشتن همه پنجره ها نشانه تيره انديشي است، نه روشن فكري! علامت جاهليت است، نه تمدن.
مي گويي نه؟ به طومار كساني نگاه كن كه پس از رسوايي و بي آبرويي با دو دست پشيماني بر سر غفلت خويش مي زنند و بر جهالت خود لعنت مي فرستند.
كسي كه از «جماعت رسوا» نگريزد «رسواي جماعت» مي شود!
آنكه ايمان را به لقمه اي نان مي فروشد،
آنكه يوسف زيبايي را با چند سكه قلب عوض مي كند،
آنكه «كودك عفاف» را جلوي صدها گرگ گرسنه مي برد و به تماشا مي گذارد، روزي هم «پشت ديوار ندامت»، اشك حسرت بر دامن پشيماني خواهد ريخت، در آخرت هم به آتش بي پروايي خود خواهد سوخت.
از اول كه جامه عفاف، سفيد و شفاف است، نبايد گذاشت چرك آبه گناه بر آن بپاشد.
از اول بايد مواظب بود اين كاسه چيني نشكند و اين جام بلورين تَرَك برندارد.
از اول نبايد به پاي بيگانه، اجازه ورود به مزرعه نجابت داد، كه بوته هاي نورس عصمت را لگدمال كند.
ولي ... گريه بي حاصل است و بي ثمر، وقتي شاخه شكست و گل چيده شد!!
به نقل از كتاب «از همدلي تا همراهي»
به نام خدا
امسال برای دومین بار توفیق زیارت آقا امام رضا نصیب این بنده کوچکترین گردید جای تک تک دوستان واقعا خالی بود این بار همه ی دوستان را دعا کردم البته از آون زواری نیستم که به هر وسیله ای شده خودم را به ضریح آقا برسانم همین که توانستم گرد ضریح منور آقا بگردم و فرصت مهیا بود تا عرض ادبی داشته باشم خدا را شاکرم
در این مصاحبه با توجه به اشارات تاریخی سیاست روباه پیر استعمار در ایران مطالب خوبی بیان گردیده است که دوستان می توانند در ادامه مطلب و از طریق رمز همیشگی این مصاحبه را بخوانند
بگذارید امریکا، بدکاره گروهک منافقین را در قامت یک رهبر مقتدر اپوزیسیون تصور کند! ما که خوب می دانیم حداکثر "عملی" که از این ها بر می آید ناسزا گفتن به سخنگوی جمهوری اسلامی در خیابان های نیویورک است! تحلیل غلط نتیجه گیری غلط را به دنبال دارد! یک روزی هم قرار بود "هخا" ایران را آزاد کند. امروز استکبار دیگر سبدی ندارد که تخم مرغ هایش را در آن بگذارد پس با خفت آویزان پس مانده های دیروز خود می شود! حتی اگر به مریم رجوی و عقب افتادگان ذهنی موبایل ندیده و در حسرت ازدواج چندباره ، فرمان آتش به اختیار هم بدهد منتهی الیه جریان، یک عملیات فروغ جاویدان دیگر خواهد بود. عملیاتی که در دوران اوج قدرت رجوی ها با تبلیغات بسیار زیاد آغاز شد اما به مثابه یک شمع لرزان توسط جوانان این کشور با یک "پف" خاموش شد!
راوی : حمید داوودآبادی
اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود دهنمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.
مسعود تقویم
زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا
تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود
اولین بود.
آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر
کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید
"سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی
داشت." تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن
شهید دیده بود، تعریف کرد.
شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با
خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر
مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ...
هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: "آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم." و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.
از بقیه بگذریم.
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
"تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم."
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
"حتما باید شما اون عکس رو ببینید."
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار."
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که "موسسه میثاق" منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
"شما
به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من
این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم."
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم "حسین بهزاد" افتادم.
چندی
قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن
شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ...
به آقا گفتم:
"آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند."
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
"این
بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه
نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز
تیر شلیک نکرده است."
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
"الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله"
دست
آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به
عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا
کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.
منبع ، وبلاگ: حمید داوود آبادی
آغازی
بر یک پایان
ساخت فیلم
موهن اتفاقی معمولی نبود ومقدمات آن را از بیست سال 20پیش
داشتیم امام خمینی فرکانس بیداری اسلامی را باصدور حکم ارتداد سلمان
رشدی آغاز کردند.
"کسی که
به پیامبر اسلام اهانت میکند جانش را بگیرید" غرب بااین شوک واردفازدیگری شد.
فیلمی چندی پیش در شبکه نمایش پخش شد به نام “روز باران”.
خلاصه این فیلم ایرانی که البته کمی هم آماتور ساخته شده بود از این قرار است:
در روستایی خشکسالی حکمفرما شده و مردم روستا قصد ترک آن را دارند. آنها هرچه دعا و نماز باران میخوانند افاقه نمیکند. در این روستا خانواده بسیار فقیری هستند که سقف خانه شان سوراخ است و البته بقیه سقف هم هر آن ممکن است فرو بریزد. پسر کوچک این خانواده (که فرزند شهید است) هرچه از اهالی روستا برای ساخت سقف خانه شان کمک میخواهد کسی کمک نمیکند. از نظر مالی هم خودشان توان تعمیر آن را ندارند. او همیشه دعا میکند که باران نیاید. این دعا را یک بار اهالی روستا می شنوند و عصبانی نزد مادر وی می آیند و میگویند او یتیم است و دعای یتیم ردخور ندارد و دلیل باران نیامدن روستا دعاهای اوست.
پیرمرد روشن ضمیری که در روستا زندگی میکند به مردم میگوید دلیل دعای این یتیم سقف خانه شان است. آن شب همه اهالی بسیج میشوند و سقف خانه را تعمیر میکنند و قرار میگذارند که فردا صبح دوباره نماز باران بخوانند. اما نیمه های همان شب قبل از خواندن نماز، باران شروع به باریدن میکند و روستا از خشکسالی نجات پیدا میکند.
“”
هرچند این فیلم از نظر قواعد فیلمسازی فیلم خوبی محسوب نمیشود، اما از نظر مفاهیم اسلامی که در آن وجود دارد و مخصوصا مفاهیم عرفانی در سطح خوبی قرار دارد. هنگام دیدن این فیلم هم تعجب کردم که ما اساسا فیلمنامه نویس این چنینی نداریم! اما نکته ای که توجهم را جلب کرد این بود که در تیتراژ پایان فیلم جلوی نام فیلمنامه نویس عبارت “حجت الاسلام” درج شده بود و متوجه شدم که این فیلم نتیجه دغدغه های ارزشمند یک روحانی است.
حقیقتا روحانیت امروز دیگر نباید و نمیتواند با استفاده از روشهای سنتی حقایق دین اسلام را تبلیغ کند. این به معنای حذف منبر سنتی نیست، اما برای تاثیر گذاری های عمیق و در سطح جهانی باید فکری دیگر اندیشیده شود.
یکی از اساسی ترین و شاید مهمترین عامل جهت دهی افکار مردم سینما است. آن قدر که مفاهیم فیلمها در ضمیر ناخودآگاه مردم می نشیند اخبار رسانه ها نمی نشیند. روحانیت امروز باید حتما وارد این عرصه شود.
این مسئله به این معنا نیست که روحانیت فقط جهت دهی کند و یا فقط تز بدهد (که البته باید این کار را هم بکند) بلکه باید خود شخصا وارد عرصه شده و با تولید فیلمهای با محتوای اسلامی (و نه فقط با ظاهر اسلامی) و آن هم فیلمهای با کیفیت در سطح جهانی برای تبلیغ مفاهیم دینی تلاش کند.
شاید تاثیر یک فیلم از تاثیر هزاران منبر بیشتر باشد و این عرصه مهم و حیاتی نباید به دلایل واهی از روحانیون خالی باشد.